کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
روشنکروشنک، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

روزهای شیرین با تو بودن

سال نو مبارک

سال 92 هم به همه ی خوبی ها و بدیهاش تموم شد ... خیلی افراد از بینمون رفتن و یعضی ها هم اضافه شدن  مهمترین کسی که به زندگی من اضافه شد این هدیه بهشتی خدا بود که بعد 4 سال اومد و زندگی خالی من رو پر کرد... هر سال موقع سال تحویل اروز داشتم که سال بعدش من نیز مادر باشم. خدا رو صد هزار بار شکر که خدا صدام رو شنید  از خدا میخوام که تو این سالی که در پیشه همه ی مریضا شفا پیدا کنن. همه ی گرفتارا گرفتاریشون رفع شه. خدا پدر و مادر همه رو در پناه خودش حفظ کنه.  و به همه ی  دوستان گلی که منتظر این هدیه خدا هستن هر چه زودتر یه بچه ی سالم و صالح عطا کنه.  برای همه ارزوی سالی سرشار از عشق و موفقیت دارم.  سال 93 م...
29 اسفند 1392

یعنی تو بودی؟

سلام عزیزمممممممم.خوبی قربونت برمممممم. امروز صبح قرار بود با بابایی بریم سر خاک عمو و بابا بزرگ . هوا هم بارونیی و من دوست نداشتم از رختخواب بیام بیرون. گشنه هم بودم شدید. حس کردم که یه چیزی دو بار زد بهم خیلی ارررررررررررروم. پریدم و گفت باباشششششش فکر کنم نیکان بودددددد. صبحونه خوردیم و رفتیم. ولی دیگه تکرار نشد و من لب و لوچه ام اویزون شد عصری نون پینر گوجه خیار خوردم و دراز کشیدم چند دقیقه بعدش بود که یهوووو یه چیزی تو شکمم پشت و رو شد. دقیقا حس اینکه تو کله ملق زدی!!!! مامان تو بودی ایااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟ هنوز تو شوکمممممممممممم. واقعا تو بودییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟   ...
24 اسفند 1392

هفته ی 17

سلام عشق مادر امروز به حساب سونوگرافی ان تی 17 هفته تموم شد و میگن وارد ماه 5 شدیم. خدا رو شکر تا اینحاش خوب بوده عزیزم. امیدوارم که بقیش هم خوب پیش بره  ولی تو  عشق مادررررررررررررر هنوز برای من ابراز وجود نکردی . نه ماهی شدی نه حباب شدی نه پروانه.... برای همین من همیشه نگران میشم. الان نگرانی های مامانم رو خوب درک میکنم.  دیشب بابایی رو مجبور کردم با تمام خستگیش ببرم بیمارستان تا من بتونم صدای قلب نازت رو بشنوم. رفتیم بیمارستان کمالی که یه زایشگاه دولتی هست. بهم گفتن زیر هفته ی20 با سونوکیت شنیده نمیشه که من اصرار کردم. خلاصه خیط شدن عزیزممممممم کلی گشتن تا پیدا کردن صدای نازنین قلبت رو. توپ توپ توپ توپ فقط خدا میدون...
20 اسفند 1392

6 سال گذشت ....

سلام عزیزم.  6 سال پیش تو همیچین روزی من و بابای زندگی مشترک خودمون رو شروع کردیم. از سال بعدش تو این تاریخ ارزو داشتم که تو هم تو جمع ما باشی قربونت برم. تا امسال که به ما افتخار دادی و اومدی عزیز دلم.  خیلی این 6 سال زود گذشت. خیلیییییییییییییییی. یعنی این 6 سال از این 16 هفته زودتر گذشت هههههه امیدوارم بااومدن تو زندگی ما هم یه جون و رنگ تازه بگیره که مطمئنم اینجور میشه. چون هنوز بدنیا نیومده وجودت رو حس میکنیم.  مامان همه ی سعیش رو میکنه که از تو مواظبت کنه .تو خودت هم از خدا بخواه که مواظب تو و همه ی نی نی کوچولو ها باشه و به همه اون مهربون های که منتظر یه فرشته مثل تو هستن یه دونه بهشتی بده.  امین  ...
12 اسفند 1392

یه شوک دیگه

عشق مامان سلام چند وقتی میشه ننوشتم  خوبی عشقم. باز که من رو جون به لب کردی تو اخههههههههههههه چند روز بود احساس میکردم لباس زیرم مرطوبه. یه روز هم قشنگ خروج اب رو حس کردم تا دیروززززز خونه ی مامان جی بودم. از یه خواب نازززززز بیدار شدم. همین که بلند شدم یهووووووو خیس خیس شدم. ترسیدممم. زنگ زدم بیمارستان گفتن زود باید برم برای ویزیت منم برای امروز صبح وقت گرفتم و  باز گرفتم دراز کشیدم. مامان جی برام عصرونه درست کرد. پاشدم خوردم همین که از صندلی بلند شدم دیدم هی واااااااااااای دوباره خیس شدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟دیگه داشتم سکته میکردم.  زنگ زدم یه مرکز سونوگرافی گفت تا نیم ساعت دیگه هست. خدا رو شکر نزدیک بود. به مامان جی گفتم و...
6 اسفند 1392
1